نویسنده: محمدهادی معرفت




 

معجزه باید به گونه‌ای انجام گیرد تا كارشناسان همان دوره به خوبی تشخیص دهند كه آنچه ارائه شده به درستی نشانه‌ی ماورای جهان طبیعت و بیرون از توان بشریّت است و هیچ گونه ظاهرسازی و رویه كاری در كار نیست (1) و این واقعیّت باید برای همیشه محفوظ بماند. لذا انبیا كارهایی انجام دادند كه از توان ماهرترین كارشناسان آن دوره بیرون بوده تا این كه به خوبی این تشخیص صورت گیرد و برای همیشه این برتری و تفوّق روشن باشد.
از همین رو معجزه‌ی اسلام قرآن است كه با شیواترین سبك و رساترین بیان و استوارترین محتوا بر عرب آن زمان عرضه شد، در حالی كه یگانه مهارت عرب آن دوره در زبان و بیان آنان بوده و به خوبی تشخیص دادند كه این سخن نمی‌تواند ساخته‌ی بشر باشد كه این گونه آنان را از هم‌آوردی ناتوان سازد. البته این بلندای شیوه‌ی قرآنی- چه از لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا- هم چنان پابرجا است.
ولید بن مغیره مخزومی كه سخنوری نیرومند و از سران بلندپایه و سرشناس عرب به شمار می‌رفت درباره‌ی قرآن چنین می‌گوید: «یا عَجَباً لما یقول ابن ابی كبشه (2)، فوالله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جُنون و إنّ قوله لمن كلام الله. . . ؛ آنچه فرزند ابن ابی كبشه می‌سراید، به خدا سوگند! نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گویی بی‌خردان، بی‌گمان گفته‌ی او سخن خداست. . . »
هم او- موقعی كه از كنار پیامبر می‌گذشت و آیاتی چند از سوره‌ی مؤمن را كه در نماز تلاوت می‌فرمود شنید- گفت: «والله لقد سمعت من محمد آنفاً كلاماً ما هو من كلام الإنس و لا من كلام الجنّ، و الله إنّ له لحلاوهً، و إنّ علیه لطلاوهً، و إنّ اعلاه لمثمر، و إنّ اسفله لمُغدق، و إنّه یعلو و ما یُعلی. به خدا سوگند! چندی پیش از محمد (صلی الله علیه و آله) سخنی شنیدم كه نه به سخن آدمیان می‌مانست و نه به سخن پریان. به خدا سوگند! سخن او شیرینی ویژه‌ای و رُویه‌ی زیبایی دارد. هم چون درختی برومند و سر برافراشته، كه بلندای آن پرثمر و اثربخش و پایه‌ی آن استوار است و ریشه‌ی مستحكم و گسترده دارد. همانا بر دیگر سخنان برتری خواهد یافت و سخنی دیگر بر آن برتر نخواهد گردید. » (3)
طُفیل بن عمرو دوسی كه مردی شاعر پیشه و با اندیشه و از اشراف قریش به شمار می‌رفت، عازم خانه‌ی خدا گردید. كسانی از قریش به گرد او آمدند تا او را از حضور و شنیدن سخن پیامبر باز دارند، گوید: «محمد (صلی الله علیه و آله) را در مسجد یافتم و سخن او را شنیدم، خوش‌آیندم آمد. به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم: وای بر تو، گوش فرا ده، اگر سخن راست گوید بپذیر و اگر نادرست بود ناشنیده بگیر. در خانه به خدمت او شتافتم و عرضه داشتم: آنچه داری بر من عرضه كن. او سلام را بر من عرضه كرد و آیاتی چند از قرآن بر من تلاوت نمود، به خدا سوگند! چنین سخنی شیوا و جالب نشنیده بودم و مطالبی ارجمندتر از آن نیافته بودم. از این رو اسلام آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جاری ساختم. » آنگاه به سوی قوم خود شتافت و سرگذشت خود را بر ایشان بازگو كرد و همگی اسلام را پذیرفتند و او یكی از داعیان بلند آوازه‌ی اسلام شناخته شد. (4)
نضربن حارث بن كلده از سران قریش و تیزهوشان عرب شناخته می‌شد كه با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) دشمنی آشكار داشت. لذا شهادت مانند او درباره‌ی عظمت قرآن و نیرومندی آن در پیشرفت دعوت، قابل توجه است. «والفضلُ ما شهدت به الاعداء؛ بزرگی همان بس كه دشمنان بر آن گواه شوند. »
او از در چاره اندیشی درباره‌ی پیامبر (صلی الله علیه و آله) ‌با سران قریش چنین گوید: «به خدا سوگند! پیش آمدی برایتان رخ داده كه تاكنون چاره‌ای برای آن نیاندیشیده‌اید. محمد در میان شما جوانی بود آراسته، مورد پسند همگان، در سخن راستگوترین و در امانت‌داری بزرگوارترین شما بود. تا هنگامی كه موی های سفید در دو طرف گونه‌اش هویدا گشت و آورد آنچه را كه آورد، آنگاه گفتید: ساحر است. نه به خدا سوگند! هرگز به ساحری نمی‌ماند. گفتید: كاهن است. نه به خدا سوگند! هرگز سخن او به سخن كاهنان نمی‌خورد. گفتید: شاعر است. نه به خدا سوگند! هرگز سخن او بر اوزان شعری استوار نیست. گفتید: دیوانه است. نه به خدا سوگند! هرگز رفتار او به دیوانگان نمی ماند. پس خود دانید و درست بیاندیشید، كه رخ داد بزرگی پیش آمد كرده كه نباید آن را ساده گرفت. » (5)
ابو الولید عُتبه بن ربیعه، كه بزرگ قریش محسوب می شد، روزی با سران قریش در مسجدالحرام نشسته بود. پیامبر اسلام نیز در گوشه‌ی دیگر مسجد نشسته بود. عتبه رو به اشراف قریش كرده گفت: «آیا روا می دارید كه اكنون محمد (صلی الله علیه و آله) را تنها یافته با او سخن گویم، باشد تا او را قانع سازم؛ او را تطمیع نموده از دعوت خویش دست بردارد؟» البته این موقعی بود كه امثال «حمزه بن عبدالمطلب» و جمعیت انبوهی به پیامبراسلام گرویده بودند و روز به روز رو به افزونی بودند! همگی به او گفتند: «اگر می توانی با او سخن گو و به هرگونه‌ای می‌توانی او را قانع ساز. »
عتبه نزد پیامبر آمده گفت:‌ «ای فرزند برادر!- عرب را چنین عادت بود كه افراد هر قبیله به افراد قبیله‌ی دیگر «یا ابن اخی»‌ای فرزند برادر خطاب می‌كردند- تو دارای شرف خانوادگی هستی، ولی چیزی را مدّعی هستی كه موجب برخورد و تفرقه میان قوم خود گردیده است. اكنون گوش فرا ده تا مطلبی را بر تو عرضه دارم!» پیامبر فرمود: «بگو، گوش فرامی دهم. » عتبه گفت: «ای فرزند برادر! اگر هدف تو اندوختن ثروت است، آن اندازه اموال برای تو فراهم می سازیم تا ثروتمندترین مردم قریش گردی. اگر تشنه‌ی مقامی، تو را رئیس خود می‌گردانیم. و اگر خواسته باشی تو را فرمانروای خود می‌سازیم. » سپس گفت: «آن كه بر تو ظاهر می‌گردد و چیزهایی با تو زمزمه می‌كند، خللی است كه بر اعصاب تو اثر گذارده، حاضریم تو را با خرج خود كاملاً مداوا كنیم و از بذل مال در این زمینه دریغ نورزیم. . . » عتبه می‌گفت و پیامبر كاملاً ساكت، به تمام گفته‌هایش گوش فرا داد. آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله)‌ به او گفت: «آیا از گفتن مطالب خود پایان یافتی؟» گفت: «اری». فرمود: «پس اكنون به سخن من گوش فرا ده». عتبه گفت: ‌«با جان و دل آماده‌ام» پیامبر (صلی الله علیه و آله) در این هنگام لب به تلاوت قرآن گشود و از ابتدای سوره‌ی فصّلت شروع به خواندن نمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌. . . کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ‌ بَشِیراً وَ نَذِیراً. . . » (6) و هم چنان ادامه داد و عتبه با تمام وجود گوش فرا می‌داد؛ دست‌ها را به عقبِ سر بر زمین تكیه داده، مجذوب تلاوت پیامبر گردیده بود، تا موقعی كه به آیه‌ی سجده رسید و پیامبر (صلی الله علیه و آله) سجده نمود. سپس گفت: «ای ابوالولید! شنیدی آنچه را كه بر تو تلاوت كردم، اكنون این تو و اندیشه‌ی خود تا چگونه قضاوت نمایی!» در این هنگام عتبه از حالتِ جذبه روحی كه به او دست داده بود، بیرون آمد و بدون آنكه چیزی بگوید به سوی دوستانش روانه گشت. او را دگرگون دیدند و میان خود گفتند: عتبه با آن حالتی كه رفت با حالتی دیگر می آید. موقعی كه نزد آنان نشست گفتند: «چه خبر آورده‌ای؟» گفت: «آنچه آورده‌ام آن است كه سخنی شنیدم، به خدا سوگند! هرگز چنین سخنی شیوا نشنیده بودم، به خدا سوگند! نه شعر است و نه سحر و نه كهانت، آنگونه كه شما می‌پندارید. ‌ای گروه قریش! از من بپذیرید و به من واگذار كنید. این مرد را به حال خود رها سازید و با او كاری نداشته باشید. به خدا سوگند! سخنی كه من از وی شنیدم پی‌آمد كلانی به دنبال دارد. اگر عرب با دست دیگران [جز قریش] كار او را ساختند از دست او آسوده شده‌اید و اگر بر عرب پیروز آید- كه آینده چنین می‌نماید- پس پیروزی او پیروزی شماست و فرمانروایی او فرمانروایی شما و عزت و آبروی او عزت و آبروی شماست. آن گاه شما به وسیله‌ی او خوش بخت‌ترین مردم جهان خواهید گردید. » بدو گفتند: «ای ابوالولید! محمد (صلی الله علیه و آله) تو را با بیان خود سحر كرده است». گفت: «آنچه به شما گفتم نظر من است، اكنون هرگونه خواهید رفتار كنید. » (7)
ابوذر غفاری، جندب بن جناده، برادری داشت به نام «أنیس» كه شاعری توانا و هم‌آورد طلب بود و در مسابقات شعری شركت می‌نمود و بر اقران (هم‌آوردان) خود همواره برتری داشت. ابوذر گوید: «نیرومندتر از برادرم انیس شاعری را نیافتم، با دوازده شاعر نامی در دوران جاهلیت مسابقه داد و بر همه برتری یافت. او عازم مكه بود، به او گفتم: تو از سخن و سخنوری سررشته داری، باشد از پیامبری كه در آنجا به دعوت برخواسته خبری برایم بیاوری. مدتی طولانی گذشت و از سفر آمد به او گفتم: چه كردی؟ گفت: مردی را در مكه دیدم كه بر شیوه‌ی تو بود- ابوذر بیش از سه سال بود كه خدا را عبادت می‌كرد و از بتان بیزاری می‌جست- و بر این گمان بود كه خداوند او را به پیامبری فرستاده است. ابوذر گوید: به او گفتم: مردم چه می‌گویند؟ گفت: می‌گویند شاعر یا كاهن یا ساحر است. ولی من سخنان ناهنجار كاهنان را شنیده‌ام و اوزان شعری را خوب یاد دارم، هرگز بدان نمی‌ماند، به خدا سوگند! او راست می‌گوید و مردم درباره‌ی او دروغ می‌گویند. » (8)
از این گواهی‌ها از بزرگان و سخن دانان عرب درباره‌ی قرآن فراوان است كه تاریخ آن را ضبط كرده و در بستر تاریخ این گواهی‌ها زنده بوده و برای همیشه جاویدان خواهد ماند. (9)

پی‌نوشت‌ها:

1. البته این بدین معنا نیست كه این تشخیص مخصوص همان دوره باشد، زیرا ضرورت دارد كه در طول تاریخ روشن باشد آنچه بر دست انبیا انجام گرفته از توان بشریت به طور مطلق خارج است و با فعل و اراده‌ی ما فوق الطبیعه انجام گرفته و اگر فرضاً امروزه ثابت گردد كه آنچه در آن روزگار انجام گرفته از ابزاری استفاده شده كه كاملاً طبیعی ولی از دید كارشناسان آن روزگار پوشیده بوده است، لازمه‌اش آن خواهد بود كه «العیاذ بالله» انبیا نیرنگ باز ماهری بوده‌اند و در رسالت الهی دروغ گفته‌اند. چنین احتمالی هرگز درباره‌ی انبیای عظام نشاید و ساحت قدس ایشان از هرگونه دغل بازی و تزویر به دور است.
2. مشركان، پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله) را با این عنوان یاد می‌كردند و او را به «ابوكَبْشه» نسبت می‌دادند. او مردی از قبیله‌ی «خُزاعه» بود كه در دیانت با قریش مخالفت ورزید. گویند او جدّ مادری پیامبر بود كه او را به وی نسبت می‌دادند.
3. رك: تفسیر طبری، ج29، ص98. سیره‌ی ابن هشام، ج1، ص 288. سهیلی، الروض الانف، ج2، ص21. ابن اثیر، اُسد الغابة؛ ج2، ص90. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص 412. ابن حجر، الاصابه، ج1، ص 410. قاضی عیاض، الشفا، چاپ سنگی، ص220. ملاعلی قاری، شرح شفا، ج1، ص316. غزالی، احیاء العلوم، ج1، ص 281، ط 1358هـ. سید هبه الدین شهرستانی، المعجزه الخالده، ص21. حاكم نیشابوری، المستدرك، ج2، ص507. سیوطی، الدرالمنثور، ج6، ص283.
4. سیره‌ی ابن هشام، ج2، ص 21-25. اسد الغابه،ج3، ص54.
5. سیره‌ی ابن هشام، ج1، ص 320-321. الدرالمنثور، ج3، ص180.
6. فصلت 41: 3-4
7. سیره‌ی ابن هشام، ج1، ص313-314.
8. قاضی عیاض، الشفا، ص224. شرح آن، چاپ اسلامبول، سال 1285، ج1، ص 320. صحیح مسلم، ج7، ص153. مستدرك حاكم، ج3، ص 339. اصابه ابن حجر، ج1، ص76 و ج4، ص63.
9. رك: التمهید، ج4.

منبع مقاله :
معرفت، محمدهادی؛ (1389)، علوم قرآنی، قم: مؤسسه‌ی فرهنگی تمهید، چاپ پانزدهم.